arrow_back P-P Rosé period café

P-P Rosé period café

R.I.P Yang Injang

more_vert
🌵-2 | 22:11 1403/07/11

اگه وقت دارین یه لحظه به این فکر کنید که

من الا قابلیت پسندیدن این پست را از شما گرفته ام ولی هنوز هم می توانید نظر بدهید

یعنی نمی توانید فقط بپسندیم اگه می خواهیم نشون بدین که خوبه یا دلیلش می گید یا فقط چندتا ایموجی می زاریم و پستش می کنید. ولی هنوز هم می توانید یک قلبی چیزی امانت کنید و بگید از این پست خوشتان امده

 ولی اگه دنیای واقعی هم همینطور  که فقط می توانستیم نظر بدهیم و نمی توانستیم بگیم مثلا 《من رنگ آبی را دوست دارم》چونکه نمی توانستیم بپسندیم ولی می توانستیم بگیم 《این رنگ قشنگیه》گرفتین ؟ یعنی می توانستیم زیبایی یا زشتی را درک کنیم ولی نمی توانستیم بپسندیم. به نظرتان بدان این حس "طرفداری" دنیا را قشنگ تر می دیدیم یا زشت تر ؟ 

 

 

1-4 | 17:31 1403/07/10

 «الیا ی من براشون وقتی برای امتحانات زیاد می خوانم فرقی نمی کند چه نمره ای داشته باشم.» 

فکر می کنی توی این دنیا که هیچکس نتیجه کارات را هم نمی بیند، براشون از مدرسه به بعد تلاشات مهمه؟ 

1-1 | 21:01 1403/07/09

خنده دارد، می خواستیم با هم بریم بیرون و کلی عصبانی شدم که چرا زود تر رفتی. نگو داشتی اتاق بقلی برام صبر می کردی و من زودتر رفتم... 

در هر صورت وقتی فکر کردم زودتر رفتی خیلی حس بدی داشتم فکر کردم می خوایم دوباره با چرخ خرید بریم دور دور. فکر کردم منو گذاشتی و با اونا رفتی، نگو یه ساعت داشتی با خودت حرف می زدی تا جلوی اتاقه که فهمیدی من پشت سرت نیستم. ولی خداییش خیلی حس بدی داشتم وقتی فکر می کردم به جای من با اونا رفتی... 

راستی اونی که داشت باهام راه می رفت و من جلوش هی غر میزدم که چرا زودتر رفتی و پیشم صبر کرد اصلا کی بود؟ 

1-3 😂 | 22:04 1403/07/08

یادمه یه بار داشتم دوئولینگو کار می کردم، بعد باید این جمله هرو کامل می کردم. 

My... is very smart

(... من خیلی باهوش است) 

گزینه ها اینها بودند :1) bread(نان) 2)friend(دوست) 3) blanket(پتو) 

من زدم گزینه ی 1 فقط نمی دانم چرا اشتباه بود🤷‍♀️😂

1-1 | 21:11 1403/07/08
1-1

Sometimes I feel like I don't know her... 

Yk this girl with her eather smiling or emotionalless face... 

 I mean she understands me the most or is just the best actor out of all the people I've  . ever   meet. She always listens to me and never said later or something. possible that she always just says:"aha" or "oui" but she... understands, right? She usually doesn't talk much and.... 

Why was she so upset today? Was it because of me or just...  was it 'cause I didn't ask her if she wanted to join us? She likes to write and dream but... She understands that I don't want to do evrything with her! Or did she remember what has happened in science, she   definitely felt left out then, and I even asked the teacher if we were allowed to do groups of 4. But surprisingly, M told me to ask her first, which of course wasn't necessary at all but... It actually made her smile! Not one of those Paper"smiles"!  No! It was a real Real smile. Her brown eyes where shining as never before, Ik the teacher said no but still I - and her or so I think- felt better. I mean she said these "unnecessary" sentence: "I'm so proud of myself."  which I don't know was meant to make herself feel better or to tell us that she doesn't "need us" ! Either way I didn't reply and she seemed toknow I've heard her, but she didn't do any other  strange things that day. Thinking about it now she knows my whole life story but I don't know... her at all. Like who is that girl I walk home with and seat next to her in class? I know that she loves owls, but evryone knows it. But she told me about that what happened to her in the theater, I mean it wasn't a big deal but it still was a lot for her, the watcher. She doesn't want people to go to her with these "oh my god you are so lonely and left out" face and seat next to her without even asking. Maybe this is exactly why she started hanging up with us. We never went to her and said "oh you little pour friendless thing you can seat with us" she doesn't want Pity she wants understanding, or wait, no she doesn't even want it, she just wants people not to run away. 

این جوریِ که منو می بینی،e? 

1-1 | 20:52 1403/07/07

من وقتی بچه بودم از مجموع کتابهای "فلیکس" خیلی خوشم می اومد، ولی فقط اون کتابهایی را می خردیم که روشون نوشته بود:"فقط برای تو".

مطمئن نیستم چرا ... 

شاید فقط همینطوری، یا شاید هم به خاطر اینکه تویشان برایم تعریف کرده بود که چه جوری می خواست یک تیکه  ابر برایم بگیرد، شاید هم چونکه نقاشی های از آسمان به آنها، جایی که بزرگترین رویای بشریت ازش شروع شد، بیشتر از بقیه ی جلدها بود، یا شاید هم چونکه همیشه یادم می آورد من خاص هستم... ولی بقیه هم همینطور:)

search جستجو
دنبال‌کردن
person_add دنبال‌کردن در بلاگیکس
P-P Rosé period café
edit نام وبلاگ
info درباره وبلاگ
https://jungwons7cactus.blogix.ir
language آدرس وبلاگ
mail ایمیل
عناوین
notes مشاهده فهرست پست‌ها
expand_less